من دیوانه نیستم!
فقط کمی تنهایم
همین !
چرا نگاه میکنی؟!
تنها ندیده ایی ؟!
به من نخند !
من هم روزگاری عزیز دل کسی بودم
او رفت !
حالا تنهایم !
تنها ندیده ای ؟؟
پشت حـــــرفهای یه مرد...
پشت نوازش ها...
سرزنش ها...
پشت تـــمام نـــگاه های معنی دار...
پشت ســـکوتش...
پشت لبخـــند های پــر از رازش...
عـــشقیست...
پـــنهان تر از محبــت زنانه...
به سلامتی پسری که به دوست دخترش گفت :
روزی که جلوی دختری غیر از تو زانو بزنم . . .
روزیه که بخوام بند کفش دخترمون رو ببندم . . .
به سلامتی . . .
می شود در همین لحظه
از راه برسی و
جوری مرا در آغوش بگیری
که حتی عقربه ها هم
جرات نکنند
از این لحظه عبور کنند؟؟؟
و من به اندازه ی تمام روزهای
کم بودنت
تو را ببویم و
در این زمان متوقف
سالها در آغوشت زندگی کنم
بی ترس فردا ها.
خودم قبول دارم که کهنه شده ام !
آنقدر کهنه که می شودروی گرد و خاک تنم یادگاری نوشت......
بنویس ولی بمان.........
اگر سهم من..
از این همه ستاره..
فقط سوسوی غریبی است …
غمی نیست…
همین انتظار رسیدن شب برایم کافیست …
عادت میکنم به داشتن چیزی و سپس نداشتنش...
به بودن چیزی و سپس نبودنش...
تنها عادت میکنم...
اما فراموش نه!!
شبها زیر دوش آب سرد رها میکنم بغض زخم هایم را
درحالی که همه میگویند...
خوش به حالش!!!
چه زود فراموش میکند.!..